خاله ریزه و بیل سحر آمیز
خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه یا خاله پهلون (((:

عاقا من با این که خیلی خجالتیم بعضی وقتا که عصبانی میشم یه حرکتی از خودم نشون میدم که همه تعجب میکنند.

یعنی ها . فقط ببینم یکی داره حقم رو میخوره یا از خوب بودنم سوء استفاده میکنه

نگاه نمیکنم  طرف رئیس جمهوره !!! نگاه نمیکنم چه قد و هیکلی داره

شده با یک مرد نعره قول سیبیل بناگوش در رفته دعوا  کردم  چرا ؟ چون نوبت رو رعایت نمیکرده !!

حتی این تو خوابم هم تاثیر گذاشته !!!

چند شب پیش خواب دیدم با یک مامورهای پاسگاه  محلمون بحثم شده که چرا این طرف خیابون دعواست و ملت دارن همدیگه رو کتک می زنند اونا وایستادن تماشا و هیچ کاری نمیکنند. هیچی دیگه دادی بود که میزدم((: نوه عموم هم شب پیشمون مونده بود صبح میگفت چقدر سر و صدا میکنی تو خواب   خوبیش اینه که تو خواب حرکت نمیکنم وگرنه یه چندتا لقدم میخورد

خره شرککککککککککککک

همکاره مثل خر تو قیافست

اگه می دیدم نمی فهمه میگفتم لابد شعور نداره بفهمه

ولی وقتی با خودش همنجوری که با من رفتار کرد رفتار میکنم بهش بر میخوره

بهش بر بخوره. اصلا تقصیر منه که خیلی وقتا به روم نیاوردم

خیلی جالبه که من فقط یک کلمه گفتم کار نداری خدافظ . اونم زنگ زد و گفت خیلی بی ادبی داشتم حرف میزدم |:

تازه نمیدونه خیلی هم عزت گذاشتم سرش که گفتم کاری نداری خدافظ

باید همونجوری گوشی رو میزاشتم

چه روز خوب و پر ارامشی

امروز حس خوبی دارم

شاید یکی که نمیدونم یه جایی برام دعا کرده

منم میتونم بدجنس باشم - خنده شیطانی حتی

خیلی وقته از دست یکی از همکارام ناراحتم

خیلی سعی کردم کوتاه بیام ولی رفتاراش واقعا داغونه !!!

مثلا وقتی از کسی بدش میاد توقع داره منم ازش بدم بیاد و باهاش دشمن بشم و سر سنگین رفتار کنم

ولی اگر من از کسی بدم میاد اون خیلی راحت و خوب برخورد میکنه

یه رفتار دیگش اینه که ما ساعت ناهاری با هم میریم . من طبقه اولم و اون سوم  ناهار خوریمون هم طبقه همکفه واسه همین اون سر راه میومد دنبالم . ولی ایشون یه وقتایی بدون اینکه به من بگه خودش میره ناهار خوری  و من منتظرم که بیاد. و تایم ناهار میگذره  و بعد با کمال تعجب میبنم داره ناهار میخوره.

یکی نیست بگه هم داخلی داریم هم واحدا ما سر راهت. میتونی بگی خودت میری. اصلا اگر هم نخوای مجبور نیستی با من بری . چرا یه روز اینجور یه روز اونجور

چند روز پیشم سر ناهار من رو به زور کشونده کنار صندلی خودش . پیش خودم گفتم چی شده عزیز شدم. یهو دیدم اونی که ازش خوشش نمیومد داره میاد سمت صندلیش و اینم میخواد با این کار مانع از این بشه کنارش بشینه.

بچه بازییییییییییییییییییییییی  

امروز بدجوری زدم تو پوزش. با این که دلم نمیومد ولی سعی کردم خیلی محکم جواب تلفنش رو بدم و بگم که من کار دارم و وقت این که به تو جواب بدم رو ندارم. خدافظ

من و خستگی هام

داشتم فکر میکردم همه ادم های بدبخت پوستشونم کلفته

درست مثل من !!! شاید هزاران بار با مرگ روبرو شدم

مثل همون وقتی که با دوچرخه ترمز بریده رفتم سمت نرده پشت بوم و نرده کنده شد ولی من اونجا گیر کردم

یا مثل وقتی که اون ماشین با سرعت زیاد اومد سمتم و من یه ثانیه زودتر رفته بودم عقب

یا مثلا پرت شدن اون ضبط صوت رو سرم یا  افتادن از رو چارپایه و ...

اوم خیلی زیاد بود. کلا بدم نمیاد تو این مسئله چشم بخورم ((:

این مردن در یک روز بهتر از مردن در روزهای متوالیه

من از مرگ نمیترسم. ادم  خیلی خوبی هم نبودم ولی کلا بدبختی های زیادی کشیدم.

فکر نکنم عدالت خدا اجازه بده برم جهنم. چون تمام مدت خودم رو تو جهنم حس کردم

من برای خوب بودن تلاش زیادی کردم ولی خب بعضی وقتا نتیجه اونچیزی نیست که براش تلاش کردی

فکر کنم ادم وقتی همه ارزوهاش پوچ از اب در بیاد و تموم بشه مرگ براش میشه یه ارزو