خاله ریزه و بیل سحر آمیز
خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه و بیل سحر آمیز

دو راهی

موندم سر دو راهی

یا چیزی باشم که خودم دوست دارم

یا چیزی که اون دوست داره

دلم نمیخواد وانمود کنم به چیزی که بهش اعتقادی ندارم!!! من من هستم!!!

شاید اگه سالها قبل میومد دقیقا بهترین انتخابش بودم

ولی الان عوض شدم . خیلی عوض شدم

تمام اون شباهت های من و اون خط خورده اس. نمیتونم برگردم و اون من قبلی رو بیارم و جایگزین این من جدید کنم

نمیتونم هر روز به یک شیوه و یک راه باشم (: 

مامور مخفیه محیط زیست - خاله ریزه

جمعه بعد از ملاقات داداش بزرگه با دایی و زندایی رفتیم یک جا تو طبیعت نشستیم.

زنداییم هی اشغال و چیز میز میریخت دور و بر و من هم بر میداشتم|:

دیگه صداش در اومده بود (((((:

خیلی بدم میاد یکی اشغال بریزه |: اکثرا زبانی میگم. اخرشم وقتی داشتیم از جاده پر اشغال رد میشدیم با اظهار تاسف کردم

برخورداری از طبیعت پاک حقی هست که خیلی از انسان ها خواهان اون هستند!!! با اشغال ریختن تو محیط زیست حق اونا رو ضایع میکنید. به این میگن حق الناس

مواظب حق الناس باشید

روزهایی که تموم نمیشن

تمام تعطیلی سرما خورده و بی حال یک گوشه خونه افتاده بودم

روز جمعه هم با دایی و زندایی رفتیم ملاقات داداش بزرگه

لاغر شده بود. خیلیییییی (: مثل همیشه ساکت بود.

فرو رفتگی روی پاهاش رو نشون داد و گفت که واسه قند اینطور شده. هنوز یادش نمیاد که چند سال پیش تصادف کرده و این جای فرورفتگی در اثر شکستگیه

ملاقات که تموم شد دیگه وقت نشد بریم بهشت زهرا

در حقیقت الان دقیقا یک ماهه که یا مریضم یا کار پیش میاد و نمیتونیم بریم بهشت زهرا

کسی نیست که ببینه وقت نمیشه !!!!! کسی اصلا نمیفهمه

یک روز مهمون میاد یک روز دعوت میشیم. یک روز مریضم یک روز امتحان دارم . یک روز ...

راستش فکر میکنم رفتن به بهشت زهرا فقط برای راحتی خودمون و دلتنگی های خودمونه

هیچ فرد متوفی منتظر نیست که بیایم سر خاکش دعا بخونیم. بلکه همین که خیرات بدیم و یادشون کنیم و دورادور دعاشون کنیم کافیه

الان زنده ها خیلی بیشتر به توجه نیاز دارند!!!!! کمی برا اونا وقت بزاریم خدا رو بیشتر خوش میاد

- هوا اصلا سرد نیست. ولی امروز مدام سردمه- بینیم هم کاملا کیپ شده - چقدر نفس کشیدن با بینی خوب بود|:

خستههههههههههه شدم از ادمای نفهممممممممم

میگن عصبانی نباش!!!

نمیشه

امروز صبح خواهر کوچیکه زنگ زده داد و بی داد که اره چرا قسط بانک سپه رو نریختی

بهش میگم یادت هست که تو عید بعد از برگشتن از سفر من ریختم. تازه بهت هم گفتم

این سری نوبت تو بوده که الان به جای اینکه بری بریزی سر من داد و بی داد میکنی!!! طلبکارم هستی

هیچی دیگه گوشی رو من قطع کرد. خودش میدونه نوبت خودش بوده !!!

حالا رفته تو قیافه و جوابم رو نمیده. یعنی دلم میخواست میکوبیدم تو سرش

از مادرم فقط کتک هایی که بهم میزد رو یادمه!!!

پدرم ولی هیچ وقت ما رو نمیزد!!! کلا کاری به کارمون نداشت!!!

همین باعث شده بود فکر کنم بهترین پدر دنیاست!!

دنیای من یک چهاردیواری بود که تنها وسیله ارتباطیش تلویزیون سیاه و سفید بدون میز بود

هیچ وقت نمیدونستم پدر و مادرهای دیگه چطوریند اصلا

فقط فکر میکردم اگه کسی من رو کتک نزنه آدم خوبیه (:

گاهی وقتا خودم رو میکشتم تا یه جوری به پدرم بفهمونم چقدر دوستش داریم . براش نقاشی میکشیدم اون هم مینداخت دور

یک وقتایی که با مادرم دعواش میشد میزاشت بره و قالیچه کوچیک و کتاب قران و یک سری مدارکش هم بر میداشت

اونقدر گریه میکردم و وحشت زده میشدم که قراره از این به بعد با مادرم زندگی کنم که بعد از اون هیچ کسی نیست من رو از زیر دست کتک هاش نجات بده

پدرم برام مقدس بود ولی نمیدونستم تمام کارهای مادرم هم تقصیر اونه. یادمه هیچ وقت تولدمون رو یادش نموند!!! نمیدونست چه سنی هستیم. هر سال روز پدر و روز تولدش تمام تلاشمون رو میکردیم که پدرم سورپرایز بشه(:

روزها گذشت و گذشت و ما بزرگ شدیم. یهو دیدم چقدر دنیای من و بقیه فرق داره. یهو دردها زد بیرون.

زمانی رسید که مادرم فوت کرد!! پدرم نبود!!! ما جنازه رو شناسایی کردیم و از بیمارستان تحویل گرفتیم.

سر خاک هم کسی نفهمید ما عزاداریم . یادمه عمه وسطی ما رو با دستاش هول داد و گفت بچه های خوبی نبودیم.

اونم در حالی که تمام بچگی یعنی از نه سالگی کارهای پخت و پز و شستشو رو خودمون انجام می دادیم. تازه محبتی ندیده بودیم و همش کتک خوردیم. اخرشم مادرم وقتی خیلی مریض بود با هزینه خودمون فرستادیمش بیمارستان(آسایشگاه) چون شاغل بودیم کاری جز این از دستمون بر نمیومد.

بعد از اون هم کسی پیدا نشد حال ما عزادار رو بپرسه- حتی یک تلفن.

 مطمئنم خدا از چنین افرادی نمیگذره