وقتی دو -سه ساله بودم تلویزیون یک کارتون میداد به اسم دکتر دودو (بهش میگفتن دکتر چکشی)
فکر کنم کمتر کسی پیدا بشه که این کارتون رو یادش باشه(:
یک عروسک انگشتی و دستی بود که یک چکش داشت 
مجری برنامه هم اقای ایرج طهماسب یا همون آقای مجریه تو کلاه قرمزی بود.
راستش تنها چیزی که باعث میشد این کارتون رو ببینم چکش دکتر دودو بود 
یعنی وقتی این رو برای معاینه رو پای اقای مجری میکوبید من از خنده غش میکردم. شاید صدبار به خاطر این صحنه خندم گرفته بود. 
چقدر ساده و بی بهانه میخندیدم.
خوب که نگاه میکنم میبنم خندیدن هم برام سخت شده. خیلی سخت!!! کاش میتونستم مثل بچگی هام برای ساده ترین مسائل بخندم
اگه بهتون بگن بهشتی وجود نداره چی میگید؟!
ما بهشت رو از بین بردیم 
در زمان های دور زمین بهشت بوده
همان بهشتی که بهمون وعده داده شده به همون زیبایی
نمیدونم قران رو قبول دارید یا نه اگر قبول دارید باید اینو بفهمید . برای حرفم مدرکم دارم
خداوند در آیه 30 سوره بقره چنین می فرماید : « وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَةِ إِنى جَاعِلٌ فى الاَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسفِک الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِک وَ نُقَدِّس لَک قَالَ إِنى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ » ، و چون پروردگارت بفرشتگان گفت : من میخواهم در "زمین" جانشینى بیافرینم گفتند: در آنجا مخلوقى پدید مى آورى که تباهى کنند و خونها بریزند؟ با اینکه ما تو را بپاکى مى ستائیم و تقدیس میگوئیم ؟ گفت من چیزها میدانم که شما نمیدانید.
چی فکر میکنید !!! ادم هنوز خلق نشده بود که خدا تصمیم میگیره موجودی برای جانشینی اش در "زمین" بیافریند!!!
قصه گول خوردن ادم و حوا تو بهشت بعد از این داستان بود. میخواستند تو بهشت جاودانه بشن- چون از اول بهشون گفته شده بود که بهشت براشون ماندگار نیست و اونا میفرستن زمین. شاید میوه رو خوردن که جاودانه بشن.
خیلی ها قضیه خوردن سیب و گول خوردن از مار رو باور داشته باشند. ولی به نظر من این یک مثاله
میوه ممنوعه واقعی هوسه!!! عدم اطاعت از قوانین خداوندی و کیهانی- عدم اطمینان و ایمان به خدا .
انسان میل و هوس شدیدی به ماندن در بهشت داشت!!! ولی به جاودانه بودنش در بهشت و رحمت خدا ایمان نداشت. قوانین رو بهم زد تا در بهشت باقی بمونه ولی وقتی از قانون سرپیچی کرد به زمین رانده شد. دقیقا همین شکستن قانون جهنمی ساخت براش - جهنمی که با شکستن قوانین خدایی ایجاد میشه
همه میدونند که انسان قرار بوده جانشین خدا در زمین بشه - از همون اول هم انسان برای زمین خلق شده + حکومت در زمین . زمینی که میشد بهشت باقی بمونه.
ما اگر خوب باشیم بهشت میرویم. این در حالی هست که خوبی ها بهشت رو میسازه= ما با خوبی هامون بهشت رو میسازیم.
زندگی بعد از مرگ هم همینی هست که اینجا ساختیم. همه رفتگان ما تو همین دنیا و در کنار ما زندگی میکنند. منتها چیزایی میبنند که خودشون ساختند. خوب یا بد همش ساخته خودشونه.
وقتی پنج سالم بود تازه دعوای مامان و بابا شروع شده بود
هر روز جنگ و سر صدا بود
یادمه بابا همینجوری که نشسته بود و تکیه داده بود به دیوار سرش رو به دیوار میکوبید
اونقدر از صدای کوبیدنش ترسیدم که نکنه کله بابا بترکه و ...
با مغز کوچیکم نفهمیدم چیکار کنم فقط چون بابام چشاش بسته بود یواش رفتم و دستم رو گذاشتم اون نقطه از دیوار که اگر سرش رو کوبید بخوره رو دست من و سرش درد نگیره و زخم نشه
بابام اصلا متوجه نشد و ادامه داد. ولی دست من داشت میترکید. ضربه های دستش رو انگشتام مثل پتک بود دیگه گریم گرفت و گفتم بابا بسه دستم درد گرفت. بابا نگاه کرد و فهمید که من دستم رو زیر سرش گذاشته بودم ولی شدیدا دعوام کرد
تو زندگیم به خیلی ها محبت کردم ولی اخرش یک نتیجه گرفتم . هیچ کس معنی کارت رو نمیفهمه !!! اکثر ادم ها لیاقت یک نگاه هم ندارند چه برسه محبت
من دارم روز به روز نسبت به همه بی احساس تر میشم.
حتی نسبت به خودم. دیگه نمیتونم بخندم . تازگی گریه کردن هم برام سخت شده
ترسم از اونه که روزی نتونم گریه کنم (:
اگر یوم الحسابی در کار باشه این خداست که باید جواب منو بده
روزهای بدی رو میگذرونم
هرچی فکر میکنم نمیفهمم فلسفه این زندگی چیه
یه وقتایی واقعا فکر میکنم تفکراتم شبیه "کارو" شده |: این دیگه واقعا افتضاحهه 
اگر به روح اعتقاد نداشتم خودکشی بهترین انتخاب بود. ولی الان فقط یک راه پیش رو دارم اونم زندگی کردنه تا وقتی بمیرم
زیاد در مورد فلسفه زندگی با من بحث نکنید که ممکنه از راه بدر بشید. 

خواب دیدم مشهدم و دارم تو خیابونای مشهد راه میرم
این صدا هم با حزن زیادی از سمت حرم می اومد
ای حرمت ملجا درماندگان
رسیدم به یک جایی که یک تپه بلند داشت
یکهو یک سوار با عمامه سفید و لباس سفید و محاسن انبوه و سفید که یک مقداریش خاکستری بود دیدم.
اون بالای تپه ایستاده بود
با خودم گفتم یعنی کی میتونه باشه. شاید امام زمانه - خدا کنه امام زمان باشه . شاید داره ظهور میکنه- نه اون عمامه سفید نباید داشته باشه.
اسبش هم سفیده مثل اسب حضرت ابوالفضل . پس این کیه .
دهنه اسبش رو کشید که بیاد پایین
منم بین شک امید و ارزو و تردید و احساس گناه سر چرخوندم سمت خورشیدی که انگار از بین ابرها طلوع کرده بود و نورش میخورد تو چشام. دستام رو روبروی صورتم بردم و شروع کردم به صدا کردن خدا که خدایا خودت از این همه شک و تردید نجاتم بده . خیلی ناراحت میخواستم گریه کنم.
نگاه کردم اونطرف کوه انگار کشته های کربلا بودند. و حس ناراحتی من و دلم که میخواست کاش میتونستم کاری کنم
یه پسر بچه هم که حدودا سه یا چهار ساله بود حس کردم حضرت علی اصغره - حالا چرا تو اون سن و سال می دیدم عجیبه!!! حضرت علی اصغر که شیرخواره بودند!!!
خلاصه من که نفهمیدم اون اقا کی بود. ولی چون خوابم دم صبح بود رو قضیه حساس شدم.
بعدا نوشت : طبق گفته یکی از دوستان همین الان متوجه شدم که تعبیرخواب در روز 18 برعکس است. یعنی چی !! این خواب رو برعکس کنیم چی میشه