خاله ریزه و بیل سحر آمیز
خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه و بیل سحر آمیز

گودزیلا به توان دو

اون دوتا گودزیلای همسایه پایینی رو خاطرتون هست؟؟؟

چند روز پیش یکیشون اومد پیش خواهر بزرگه و ازش چراغ قوه خواست و گفت عاشق چراغ قوه اس و قرار شد یه چند روزی چراغ قوه خواهرم رو به صورت امانت داشته باشه

از اون طرفم محمد که کوچیکتره و پنج سالشه اومده میگه منم چراغ قوه میخوام!!  میشه بهم قرض بدی

خواهرم میپرسه تو دیگه واسه چی میخوای

میگه من یک چراغ خواب دارم که خراب شده

میخوام  این رو باز کنم که ببینم چطور کار میکنه اون رو درست کنم

بازی های سیاستمدارانه یا سیاستهای بازی مدارانه

چند وقت پیش خیلی اتفاقی بین من و مدیر یکی از وب سایت ها بحثی در گرفت که نتیجش این شد که ایشون اظهار داشتند که آقایون یا همون جماعت مذکر دچار فقدان اعتماد به نفس شدن و همین عامل باعث پایین اومدن امار  ازدواج شده

بعد هم گفتند که دولت به خاطر مدیریت کردن و بالا بردن اعتماد به نفس جماعت مذکر نام اقدام به نشر جوکهایی بر ضد دختران و با عنواین کم هوشی و خنگ بودن دختران کردند.

حالا من کاری ندارم که دولت این کار رو انجام داده یا چه دستهایی پشت پرده اس و چه مقاصدی رو دنبال میکنند.

حرفم به اینه که جون امروز. پسرای این دوره تنها چیزی که دارند اعتماد به نفسه!!!

در واقع به اعتقاد بنده پسر جماعت اول اعتماد به نفسه بعد دست و پا در میاره

نشون این مدعا هم همین خواستگار اخیر خواهر کوچیکه اینجانب

خواهر من یک دختر تحصیل کرده قد بلند و خوشگل و با حجاب و چادری هست!!! همینقدر بدونید که رئیس یکی از بانک ها هم ازش خواستگاری کرده!!

اقااااااااا چند روز پیش چیزی رو تعریف کرد که من میخواستم مخم رو بکوبم به دیفال!!!

یک اقا تو شرکتمون بود که کچل بود. قدش بیست سانت از خواهرم کوتاه تر. پاش می شلید. کارمند بود و دقیقا 20 سال از خواهرم بزرگ تر و از همه بدتر و غیر قابل تحمل تر هیز بودنششششششششششششششش

نمیدونم چطوری و با چه رویی از خواهرم خواستگاری کرده بود ولی تا مدت ها سوژه خنده ما شده بود!!!

پ.ن. به خدا اگر به خاطر ازدواج ما دخترا این کار رو میکنید و میخواید یه جورایی همه رو مزدوج کنید راضی به زحمت نیستیم. اعتماد به نفس این گروه از مقدار لازم یک مقدار بیشتره |: یک فکری به حال ما بکنید این یک ذره اعتماد به نفس رو هم از دست ندیم

اونایی که اینستا دارند ازشون خواهش میکنم ایدی این آدم بی ناموس رو بلاک کنندrabin-robem93

بدون عنوان حتی

دیشب تمام شب تا صبح  تو خواب گریه کردم

قضیه مربوط به فوت مادر میشد و یکسری بحث هایی که دیگرون پیش آوردن

نمیدونم حالا چرا اینقدر گریه میکرددم!!! چون تو بیداری کاملا زخم زبونها برام عادی شده!!!

صبح با سردرد حاصل از اون خوابا بیدار شدم و خیلی هم به سختی بلند شدم ولی وقتی اومدم تو حیاط که برم شرکت چشام به سبزه های زهرا خانوم افتاد که برای عید سبز کرده بود اصلا یه حس خوبی بهم دست داد و کلی حالم بهتر شد.

درسته که امسال عید نداریم ولی خب دیدن سبزه و وسایل سفره هفت سین حالم رو خوب میکنه

کلا نمیدونم چرا انقدر هفت سین دوستم (((: هنوز مث بچه ها با دیدن سفره هفت سین ذوق میکنم

پارسالم تا سیزده عید نزاشتم کسی به سفره دست بزنه و جمعش کنه

دیشب تو خوابام یک موش هم دیدم که خیلی کوچیک بود و اومد سمتم و یک گوشه زود قایم شد. موش تو خواب یعنی دشمن. یادم باشه یک دشمن کوچیک و موذی دارم که مخفی شده.

خاطراتی که متاسفانه فراموش نمیشه

زندگی من سرشار از خاطرات بدی هست که هیچ چیزی نمیتونه باعث فراموش کردنش بشه

ناشکر نیستم ولی اونقدر از زندگی و ادماش بدی دیدم که زندگی برام تبدیل به جهنم بی انتها شده

من از مرگ هم نمیترسم!!

و برعکس اونچیزی که بقیه میگن نترسیدن من از مرگ به دلیل بی گناهیم نیست

من از مرگ نمیترسم چون زندگی برای من به اندازه کافی تلخ و ترسناک بوده

 و الان حتی بهترین اتفاق ها هم نمیتونه تصویر خراب شده از زندگی رو تو چشم من درست کنه

به بهترین ها فکر کردم !!! بهترین حالت زندگی !!! هیچ کدومش در نظر من خواستنی نیست

مراسم تدفین با حضور گودزیلاها

نمیدونم قبلا در مورد دو تا گودزیلای همسایمون گفتم یا نه

آقا این همسایه ما دوتا نوه پنج و شش ساله داره که به شدت وروجک و شیطونند!!!

چند روز پیش یکی از همسایه ها به اسم آقا مالکی فوت کرد.

این نوه های همسایمون که خیلی آقای مالکی  رو دوست داشتند

از صبح اعلامیه این آقا رو از دیوار تو کوچه کندن بردن چسبوندن به دیوار وسط اتاقشون یک ادم آهنی رو برداشتند گذاشتند تو جعبه میوه و رو سرشون مثل جنازه بردن وسط حیاط تو باغچه دفن کردن و هی هم تو سر و صورتشون میزدن و جیغ میکشیدن که آقا مالکی مرده!!!

ادم نمیدونه بخنده یا گریه کنه از دست اینا (((: ):