خاله ریزه و بیل سحر آمیز
خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه و بیل سحر آمیز

چه خوب شد

چه خوب شد اردومون کنسل شد

امروز خیلی فشارم پایینه !!! هوا هم که خیلی سرد شده

حال خوبی ندارم

چش شورا بیرووووووون

اردوووووووو کنسل شد  عررررررررررررررررررر

اونایی که چشاشون شوره کوشن چشاشون رو در بیارم

اصلا من میدونستم اینا با خانوما لجن

اگه لج نبودن روز زن رو تو تقویم شرکت میاوردن :|

آرزوهای دراز

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند

به لستر گفت : یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند

عشق می ورزیدند و محبت می کردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا .......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق می زدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!v

وقتی شاعر نیستی ولی زندگی شاعرانه می زند

موقعیت برای شاعر شدن عالیه

نم نم بارون و پنجره ای که رو به باغچه پر گل باز میشه

و چنار با برگ های سبز و تازه اش !!!

گل های اقاقی و خوشبو

و یه حس پر از غم و دلتنگی

گردباد

چند شب پیش خواب عجیب و جالبی دیدم

خواب دیدم با چند نفر که الان یادم نیست کی ها بودند بیرون بودیم که یک گردباد سیاه اومد سمتمون

تو این فکر بودم که وقتی طوفان  و گردباد میاد کجا باید پناه گرفت!!!

ادمها و اشیا تو هوا معلق بودند !!! در ضمن فضا طوری بود که فکر میکردم جایی امن نیست و ممکنه اشیا رو سرمون سقوط کنند پس از دیوارها فاصله گرفتیم.

تو این فکر بودم که از معلق بودن تو هوا نجات پیدا کنیم برای همین فکری به ذهنم رسید و به اطرافیان گفتم همه دستای هم رو  محکم بگیریم همه دستای همو گرفتیم و نشستیم. چون سنگین شده بودیم هیچ بادی نمیتونست ما رو از زمین بلند کنه!!!

وقتی بیدار شدم هیچ تعبیری برای این خواب پیدا نکردم جز اینکه اگر متحد باشیم و همدل هیچ گردبادی نمیتونه ما رو شکست بده . هیچ چیزی ما رو نمیتونه معلق کنه!!! با هم بودن سنگینی میاره و باعث میشه مقاوم تر باشیم