خاله ریزه و بیل سحر آمیز
خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه و بیل سحر آمیز

کاش میتونستم بدزدمش- حرفای کودک درونم

مجری: پسرخاله چرا انقدر ناراحتی؟

پسرخاله: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت

مجری: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟

پسرخاله: نه

مجری: پس چی ناراحتت کرده؟

پسرخاله: همین دیگه،از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه 

فکر کنم برای منم دارند عادی میشن مثل قبل ناراحت نمیشم. خودم رو میزنم به اون راه که ناراحت نشم.

میترسم بهشون کمک کنم چون میدونم یکی اون دور وایستاده و میخواد پولایی که جمع کردن رو بگیره

چند روز پیش وقتی اون دختر کوچولوی چشم رنگی با اون موهای شپلوتگاهیش دیدم بازم کودک درونم فعال شد. چقدر دلم میخواست میتونستم ببرمش صورت خوشگلش رو بشورم. موهاشو شونه کنم یه لباس دخترونه بدم بپوشه. اگه شناسنامه داشت میزاشتمش مدرسه.  میبردمش پارک بازی کنه . براش عروسک میخریدم . ولی هیچ کاری نمیشه کرد 

وقتی پولدار شدم حتما میرم یکی از این فرشته ها رو میارم بزرگ کنم  خوشبختانه الان دولت به مجردها هم بچه میده

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 18:23

آره واقعا... چه قدر بده اینطوری :(
شهرما چون شهر بزرگی نیست از اینطور بچه ها زیاد نیستن ولی من هرچی ببینم اگه پول همراهم باشه یکم کمکشون میکنم!
خاله این چیزایی که میگی رو چقدر درک میکنم :) اینا نشونه ی قلب مهربونته خاله جونم...ایشالله که بتونی به خواسته ت برسی :)
چه خوب که دولت همچین اجازه ای میده :)

راستش من اگه ببینم سر وضع بچه تر تمیزه کمکش میکنم
ولی اگه خیلی کثیف و ژولیده باشه نه. چون میدونم یا بچه دزدیه یا این که خانواده اش اونقدر بی رحمند که با کتک و اینا فرستادنش سر کار و یه ذره از پول هم خرج بچه نمیکنند
دختره مشخص بود یه ماهه کسی شونه سرش نزده!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.