خاله ریزه و بیل سحر آمیز
خاله ریزه و بیل سحر آمیز

خاله ریزه و بیل سحر آمیز

یادم نمیاد چی میخواستم بگم

سه روزه میخوام یه چیزی بنویسم یادم میره

یعنی شبا بهش فکر میکنم و تصمیم میگیرم فردا در موردش بنویسم

ولی فرداش یادم میره

خخخخخخ

بدبختی اینجاست که اون موقع که یادم میاد نه گوشیم جلو دستمه که یادداشت کنم نه مداد . یه جورایی هم اونقدر خوابم میاد که حاضر نیستم تکون بخورم

خدایی که مرا هیچ وقت نفهمید

همیشه محکوم بودم!!!

تو تمام لحظات زندگیم اجبار حاکم بود

تو تمام لحظات مقصر دونسته شدم بدون اینکه کاری کرده باشم

یادمه اولین باری که به خدا گفتم بی نهایت عاشقشم روز تولد شش سالگیم بود

همون روز داداش وسطی تلویزیون رو شکست و من چون تو صحنه بودم و اون در رفته بود به شدت کتک خوردم - تمام بینیم و صورتم خونی بود اصلا منتظر نشدن ببینند چه اتفاقی افتاده!! اون روز حتی به نخریدن کادو هم اعتراض نکردم. پدرم برای خواهرم کادو خریده بود که به من حسودی نکنه ولی واسه من اندازه ام نبود داد به کس دیگه ای!!! صحنه دردناکی بود وقتی از پنجره دیدم بچه همسایه که درست همسن منه شاد و خوشحال تولدش رو دقیقا همون روز جشن گرفته . ولی با خودم گفتم عیب نداره خدایا دوست دارم. یادمه حتی خواهر بزرگه هم من رو مقصر شکستن تلویزیون میدونست و بهم میگفت نحس

من خواستم خوب باشم و خوببببب

رفتم مدرسه !!! گفتم خدایا عاشقتم که میتونم برم مدرسه . که حتی چند ساعت از خونه و دعوا و کتک دورم. اوریون گرفتم و تو مدرسه حالم بد شد و بعد از دعوای مادرم با بقیه و من که چرا حالم بهم خورده !! تو خونه موندم!!! حتی دکتر نبردنم. و وقتی بعد از اون خواستم برم مدرسه نزاشتن. التماسشون کردم ! زار زدم . حتی وقتی فراش مدرسه رو برای جویای حالم فرستادن اجازه ندادن برم مدرسه

شکنجه ها تو ده سالگی مدل خاصی به خودش گرفت!!! میتونم بگم هیچ کس نمیفهمه یعنی چی- منم نمیتونم بگم

من شکر کردم روزی یک نصفه تخم مرغ غذا دارم. شکر کردم خیلی وقتا ناهار نداشتم بخورم. شکر کردم مادرم جیغ میزد. گاهی به خاطر خندیدن هم کتک خوردم. اروم بودم در حقیقت هیچ وقت دلیلی برای کتک خوردن نداشتم که حداقل حس بهتری داشته باشم. من همچی رو تحمل کردم.!!!!!!!!!!!!!! من تلاش کردم و کمتر نتیجه دیدم. همچی برعکس بود. به هرکی محبت کردم بدی دیدم.

ادمای کثیف تو زندگیم بودن که به بچه و خانواده خودشون رحم نمیکردن

ادمای نت ادمای اشغال بودن که اونا هم ضربه زدن

تو محل کارم زیراب زن ترین ادم همکارم شد - 8 سال مدام با اون سر و کله زدم

خدا حتی عموم هم گرفت - تنها کسی که واقعا دلسوزمون بود

چون خدا هرچی دوست داشتم رو میگرفت!!!

خدایا دیگه بسههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه بسههههههه

الان خیلی وقته بهت بدبینم خدا - دلم باهات صاف نمیشه - خیلی چیزا بهتر شده ولی زخم ها نه

من از ادما نفرت دارم خدااااااااااااااااااااا

راستش میدونی حتی بهشت هم ارزش این همه زجر رو نداره

بلاخره مرورگرم درست شد